Sunday, July 31, 2005

آميب

كاش آدم يه موجود بي هوا زي بود

Saturday, July 30, 2005

Benz

بالاخره يه روزي سوار يه بنز مي شم كه راننده ام برونه ش (حتي اگه نعشم رو بخوان ببرن)

Wednesday, July 20, 2005

Paradox

ميگن كه تو راست نمي گي .... بگو كه دروغ ميگن
ميگن كه تو دروغ ميگي ..... بگو كه راست نميگن

Monday, July 18, 2005

قصه هاي عامه پسند 4

كلاغه تو راه خونشون فهميد كه جوجه هاش رو دزديدن...... صداي غار غارش تمام شهر قصه رو برداشته ..... كلاغه رفته كه جوجه هاش رو پيدا كنه .........

بي پناهي

كارتون خوابي هم بد نيست ....... ديشب تو خواب كلي خنديدم

Wednesday, July 13, 2005

سيگار 4

سوار ماشين شدن و بلافاصله كولر ماشين رو روشن كرد، شوهرش به زور تونست در رو ببنده و حركت كنن...... از وقتي كه از مطب دكتر بيرون اومده بودن به حرفاي دكترفكر مي كرد"خانم! متاسفانه بايد بگم شوهر شما تا يك ماه ديگه بيشتر زنده نيست بذاريد از اين يك ماه لذت ببره" .... صداي زنگ موبايل زن رو به خودش آورد .... صداي دختر از Carkit پخش مي شد.
- الو مامان ! من الان دارم از سفارتخونه ميام بيرون ... بالاخره با ويزاي من موافقت كردن دو ماه ديگه ميام پيشتون خيلي عاليه ... نه؟
- آره عزيزم خيلي عاليه
- مامان من از اينجا نمي تونم زياد حرف بزنم رسيدم خونه باهاتون تماس مي گيرم... خداحافظ
مرد خوشحالي داشت از قيافش مي باريد.
- بعد از 15 سال دوباره مي تونيم دخترمون رو ببينيم.... خيلي خوبه .... بهتر از اين نمي شه. الان يه سيگار مي چسبه ... حيف كه دكتر برام فدغن كرده
زن براش يه سيگار از سيگارهاي خودش رو روشن كرد
- عزيزم! دكتر برام ممنوع كرده
براي اولين بار اشكهاي زنش رو ديد و سيگار رو از دست زن گرفت

Monday, July 11, 2005

قصه هاي عامه پسند / سيگار 3

كلاغه نرسيده به خونش ديد كه دوستش با زن كلاغه وارد خونش شدن ................... كلاغه رفت تو پارك نزديك خونشون نشست و سيگار روشن كرد

Saturday, July 09, 2005

سيگار 2

وايساد تا سيگارش رو روشن كنه ...... خيابون قائم مقام رو پياده داشت به طرف ميدون آرژانتين مي رفت...... تمام طول راه رو به تنها جمله اي كه از ظهر گفته بود فكر مي كرد :"از ديدنتون خوشحالم"......
اون لحظه اي كه خيلي منتظرش بود داشت نزديك مي شد ...... دختر براي ناهار دعوتش كرده بود به يه پيتزايي تو خيابون قائم مقام...... خوشحال بود، بالاخره بعد از يه سال تونسته بود موقعيت مناسبي براي ابراز علاقه اش به دختر پيدا كنه .......... از تاكسي پياده شد...... دختر جلوي پيتزايي وايساده بود .... با لحن هميشگيش كه سلامش رو ميكشيد، سلام داد..... راستي...! معرفي مي كنم ؛ امير دوست پسرم ...... دو ماهه كه با هم آشنا شديم مي خواستم ببينيش خيلي گله .......... دستش رو دراز كرد و دست داد و همگي رفتن داخل پيتزا فروشي............... نيم ساعت بعد پسري داشت تو خيابون قائم مقام پياده راه ميرفت و سيگار مي كشيد

Thursday, July 07, 2005

سيگار

ساعت 6 بعد از ظهر روي يكي از سكوهاي محوطه تاتر شهر نشسته بود، لبخند زيبايي رو لبش بود... آخه از ديروز ساعت 7 قول داده بود سيگار نكشه ...... پيش خودش فكر مي كرد 20 دقيقه مونده بود كه تئاتر شروع بشه و حداقل 2 ساعت طول مي كشه تو سالن هم كه نمي تونم سيگار بكشم ..... همين 20 دقيقه رو تحمل كنم يه روز تموم مي شه و مي تونم داد بزنم كه با اراده ام.
نفس بلندي كشيد، دستهاش رو تكيه گاه كرد، سرش رو رو به آسمون گرفت و با فشار هواي ريه اش رو بيرون داد................ حس كرد يه نفر اومد و كنارش نشست، بوي عطر دخترونه مي اومد، نگاه كرد ................. هنرپيشه مورد علاقه اش بود كه هر روز و هر شب آرزوي ديدنش رو داشت..... مي دونست كه يه ربع بيشتر نمي تونه از نزديك ببينش ...... بايد يه كاري مي كرد ......... ... بلند شد رفت از بوفه يه نخ سيگار خريد و روشنش كرد ..... اومد و پهلوي دختر نشست ..............................

Wednesday, July 06, 2005

حشرات موذي

-[با عصبانيت] ديگه خسته شدم، اگه بخواي به راحتي از زندگيت مي رم بيرون
- مرسي، داري ميري در رو پشت سرت ببند...... آخرين نفري كه رفته بود در رو باز گذاشته بود، تا امروز پشه ها نذاشتن يه چرت بخوابم

Tuesday, July 05, 2005

مادر ترزا

همه چيز با سكوت آغاز مي شود

Monday, July 04, 2005

ناكامي

آرزو به دلش مونده بود كه بتونه سر تا پاي معشوقش رو ببوسه................. هميشه تو اولين دست انداز گير مي كرد

Sunday, July 03, 2005

تابلو

بعد از اين كه دلش رو شكستن جلوي سينه اش يه تابلو چسبوند........
"به علت پاره اي از تعميرات مسدود مي باشد، از در پشت وارد شويد"

Saturday, July 02, 2005

كازابلانكا

اگه مي تونستم مثل همفري بوگارت سيگار بكشم حتما اينگريد برگمان عاشقم مي شد

زندگي

زندگي بيماري واگيرداري است كه از طريق مقاربت منتقل مي شود