حرمت نگه دار این من بودم که رم را به آتش کشیدم این من بودم که اسکندریه را آتش زدم این من بودم که تخت جمشید را خاکستر کردم حرمت نگه دار و خودسوزیم را ستایش کن
تاکسی خالی تو ایستگاه ایستاد، اول پیرزن سوار شد، بعد مرد سوار شد و بعد از چند لحظه دختری که عینک دودی زده بود کنار مرد نشست ... مرد خودش رو به خواب زد ...... بعد از چهار راه ،مرد با لبخند گفت: آقا هر جا بشه پیاده می شم ...راننده تاکسی مسیر سمت چپ رو انتخاب کرده بود