Sunday, May 06, 2007

اراجیف

وقتی همه فیلسوف بودن، من داشتم از ریشه یه درخت گردو تو باغهای تجریش بالا می رفتم
وقتی همه شاعر بودن، من داشتم با اسباب بازیهام بازی می کردم
وقتی همه کاسب بودن، من داشتم با تیرکمون سنگی گنجشک می زدم
وقتی همه سیاست مدار بودن، من داشتم از رو غلطهای دیکته ام 10 بار می نوشتم
وقتی همه همدیگر رو تهدید می کردن، من دلم برای دختر همسایمون تنگ میشد
وقتی همه قاتل بودن، من داشتم گواهینامه رانندگی می گرفتم
وقتی همه سیاهپوش بودن، من داشتم مشروط می شدم
وقتی همه مرده بودن، من داشتم رو قبر تک تک آدمها فاتحه می خوندم
وقتی هیچکی نمونده بود، من داشتم گریه می کردم