Thursday, April 26, 2007

Real virtuality

چپ و راست داشت اونرو می زد ، با هر وسیله ای که به دستش می رسی می زد، با هر ضربه خون اون بیچاره به در و دیوار می پاشید .... دیگه مرده بود ولی هنوز دست بردار نبود و مثل دیوونه ها اون رو می زد ... یاد تمام دروغهایی که ازش شنیده بود می افتاد یاد تمام خیانتهایی که اون بهش کرده بود می افتاد و دیوونه تر می شد ..... همچنان داشت جنازش رو لگد مال می کرد ... فکر می کرد اگه امکان تکه تکه کردن جسد رو بهش داده بودن خیلی بهتر بود ......
- بسه دیگه .. پاشو بیا شام بخوریم ... یه ربعه که بازیمون تموم شده و تو گیر دادی به جنازه من؟ یه کاری می کنی که دیگه باهات بازی نکنم ها .....
برگشت زن رو نگاه کرد ...... بلند شد پلی استیشن رو خاموش کرد و رفت سر میز شام .... تا موقع خواب با هم دیگه حرف نزدن